سحرگه، غنچهای در طرف گلزار
|
ز نخوت، بر گلی خندید بسیار
|
که، ای پژمرده، روز کامرانی است
|
بهار و باغ را فصل جوانی است
|
نشاید در چمن، دلتنگ بودن
|
بدین رنگ و صفا، بی رنگ بودن
|
نشاط آرد هوای مرغزاران
|
چو نور صبحگاهی در بهاران
|
تو نیز آمادهٔ نشو و نما باش
|
برنگ و جلوه و خوبی، چو ما باش
|
اگر ما هر دو را یک باغبان کشت
|
چرا گشتیم ما زیبا، شما زشت
|
بیفروز از فروغ خود، چمن را
|
مکاه، ای دوست، قدر خویشتن را
|
بگفتا، هیچ گل در طرف بستان
|
نماند جاودان شاداب و خندان
|
مرا هم بود، روزی رنگ و بوئی
|
صفائی، جلوهای، پاکیزهروئی
|
سپهر، این باغ بس کردست یغما
|
من امروزم بدین خواری، تو فردا
|
چو گل یک لحظه ماند، غنچه یک دم
|
چه شادی در صف گلشن، چه ماتم
|
مرا باید دگر ترک چمن گفت
|
گل پژمرده، دیگر بار نشکفت
|
ترا خوش باد، با خوبان نشستن
|
که ما را باید اینک رخت بستن
|
مزن بیهود چندین طعنه ما را
|
ببند، ار زیرکی، دست قضا را
|
چو خواهد چرخ یغماگر زبونت
|
کند باد حوادث واژگونت
|
بهر شاخی که روید تازه برگی
|
شود تاراج بادی یا تگرگی
|
گل آن خوشتر که جز روزی نماند
|
چو ماند، هیچکش قدرش نداند
|
بهستی، خوش بود دامن فشاندن
|
گلی زیبا شدن، یک لحظه ماندن
|
گل خوشبوی را گرم است بازار
|
نماند رنگ و بو، چون رفت رخسار
|
تبه گردید فرصت خستگان را
|
برو، هشیار کن نو رستگان را
|
چه نامی، چون نماند از من نشانی
|
چه جان بخشی، چو باقی نیست جانی
|
کسی کش دایهٔ گیتی دهد شیر
|
شود هم در زمان کودکی پیر
|
چو این پیمانه را ساقی است گردون
|
بباید خورد، گر شهد است و گر خون
|
از آن دفتر که نام ما زدودند
|
شما را صفحهٔ دیگر گشودند
|
ازین پژمردگی، ما را غمی نیست
|
که گل را زندگانی جز دمی نیست |