زمانه گفت مرا: خشم خویش دار نگاه |
|
کرا زبان نه به بندست پای دربندست |
این جهان پاک خواب کردارست |
|
آن شناسد که دلش بیدارست |
نیکی او به جایگاه بدست |
|
شادی او به جای تیمارست |
چه نشینی بدین جهان هموار؟ |
|
که همه کار اونه هموارست |
دانش او نه خوب و چهرش خوب |
|
زشت کردار و خوب دیدارست |
به خیره برشمرد سیر خورده گرسنه را |
|
چنان که درد کسان بر دگر کسی خوارست |
چو پوست روبه ببینی به خان واتگران |
|
بدان که: تهمت او دنبهی به سر کارست |
آن صحن چمن، که از دم دی |
|
گفتی: دم گرگ یا پلنگست |
اکنون ز بهار مانوی طبع |
|
پرنقش و نگار همچو ژنگست |
بر کشتی عمر تکیه کم کن |
|
کین نیل نشیمن نهنگست |
مرغ دیدی که بچه زو ببرند؟ |
|
چاو چاوان درست چونانست |
باز چون بر گرفت پرده ز روی |
|
کروه دندان و پشت چوگانست |
آخر هر کس از دو بیرون نیست |
|
یا برآورد نیست، یا زد نیست |
نه به آخر همه بفرساید؟ |
|
هرکه انجام راست فرسد نیست |
چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت |
|
نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت |